« حکمت: عارفي که يک سال از مدرسه فيضيه بيرون نرفت . »

آزادگان دفاع مقدس/ اگرچه کتک ها را خورده بوديم ولي ترس مان نيز ريخته بود. خصوصاً اين که به برادري روحاني دست يافتيم که حسين مروتي نام داشت. با آمدن او به اردوگاه، حتي نماز جمعه نيز برگزار شد.
نماز جمعه اي ۴۰۰ نفره، کم کم نمازهاي اردوگاه را در يک آسايشگاه برگزار مي کرديم. شور و حالي وصف نشدني داشت اما متأسفانه خيلي طول نکشيد چون يکي از همين جاسوس ها نزد فرمانده ي اردوگاه رفته و او را پشت پنجره ي اتاق آورده و به او گفته بود: «اينها با همين نمازها، شاه را از ايران بيرون کردند.فردا تو را هم بدبخت و بيچاره مي کنند. جلوي نماز جماعت شان را بگيرد.»
هنوز سلام نماز را نداده بوديم که ده پانزده نفر عراقي چوب و چماق و شلاق به دست، به جان مان افتادند و تا جا داشت مشت و لگد بارمان کردند. اين پايان بدي براي نماز جماعت شد.
تقريباً اوايل سال ۱۳۶۰ بود که اين اتفاق افتاد.از آن روز به بعد نماز جماعت خواندن بر ليست ممنوعيت هاي اردوگاه اضافه شد. البته بچه ها تا يک نفر را مي ديدند که مشغول نماز است، دو يا سه نفري به او اقتدا مي کردند تا از فيض نماز جماعت بهره مند شوند.

راوي: آزاده فريدون بياتي


موضوعات: بدون موضوع
   دوشنبه 28 تیر 1395


فرم در حال بارگذاری ...

اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        
جستجو